فلسفه اسلامی در ملاصدرا متوقف شد و تا امروز ثابت مانده است. در این نوشتار برآن هستم تا دلایل خود را بر ضد این فلسفه بیان کنم.
فلسفه صدرایی به توصیف جهان می پردازد و در پی شناخت جهان(اعم خدا و مخلوقات) است. دو کلمه کلیدی این فلسفه جوهر و عرض هستند. در این نوشتار به این دو مفهوم نمی پردازم و فرض می کنم خواننده با فلسفه صدرایی آشنا است.
ملاصدرا نظام جهان را جوهری-عرضی می داند. یعنی هرچه هست یا جوهر است یا عرض و این مطلب شامل خدا نیز هست. در واقع جوهر “شی فی نفسه” و عرض صفت اشیا است.
حال به بحث خود می پردازم. یک سیب را در نظر بگیرید. ملاصدرا سیب را جوهر و مثلا رنگ سیب را عرض می داند. اولین مشکل در نسبت میان مثلا “پوست سیب” و خود “سیب” ظاهر می شود. هر دو جوهر هستند اما آیا پوست سیب نمی تواند برای سیب “عرض” باشد؟ این بحث را باید دقیق فهمید و همین مساله در ارتباط با رنگ سیب و خود سیب وجود دارد. به عبارتی اگر “رنگ سیب” را مستقل از سیب در نظر بگیریم، آیا جوهر نیست؟ این مساله را با لحاظ متافیزیک تحلیلی بیان می کنم. از منظر متافیزیک تحلیلی “رنگ” یا کلی است یا جزئی است و یا صرفا “اسم” است و حقیقتی ندارد. حتی اگر فلسفه صدرایی را در امتداد فلسفه مشایی و سینوی بفهمیم، رنگ سیب یک مفهوم جزئی است و اینجا بحث لااقل برای من روشن نیست که چرا باید رنگ سیب را عرض در نظر بگیریم. این نکته را با لحاظ این مطلب در نظر بگیرید که هنوز در فلسفه کسانی هستند که رنگ سیب را کلی و به تعبیر دیگر جوهر فرض می کنند.
نکته دوم بحث حرکت است. فلاسفه اسلامی قائل به حرکت تدریجی هستند. من همچون فخر رازی معتقدم حرکت صرفا دفعی است. فهم این موضوع نیازمند فهم درست از ریاضیات و فیزیک است که در این ارتباط بحث ساده ای را در آدرس زیر نگاشته ام.
برای فهم موضوع حرکت دفعی نکاتی را ریاضی وار مطرح می کنم.
فرض کنید شخصی از نقطه a به نقطه b برود. نظام فلسفه اسلامی این را حرکت تدریجی از نقطه a به سمت نقطه b می داند. اما من بر اساس باورهای علمی خود حرکت از نقطه a به نقطه b را به شکل زیر توصیف می کنم: dx∫ (انتگرال از نقطه a تا نقطه b)
به عبارتی حرکت بر اساس مفهوم dx توصیف می شود و این یعنی ایستادگی در برابر کل فلسفه اسلامی از ارسطو تا ملاصدرا. به عبارتی حرکت را صرفا دفعی می پذیرم و حرکت دفعی ماهیت را الزاما تغییر نمی دهد.
“نیستی صرف” هست و “هستی صرف” نیست و از جمع میان این دو “شدن” حاصل می شود.
این آغاز عرفان است.
“نیستی صرف” یگانه جوهری است که هست و “هستی صرف” اعراض هستند که بدون جوهر نیستند.
بگذریم.