قبلا در سایت در نوشتار “اصالت وجود و ماهیت” گفتم وجود جنس و ماهیت فصل است. در همان نوشتار در بخش دیدگاه نوشتم که وجود هم متواطی و هم مشکک است. در واقع وجود از آن رو که جنس است متواطی است و در سویی دیگر وجود که در موجود تجلی دارد دارای صفات است و لذا مشکک است.
برخی ممکن است بگویند اجتماع نقیضین رخ داده است، اما چنین نیست و توضیح می دهم.
این بحث را در دو لایه باید دید. وقتی صحبت از تجلی “وجود” در “موجود” می شود در واقع از “نمود” سخن می گوییم. در عرصه “نمود” وجود مشکک است، یعنی به لحاظ فنومنولوژی باید بگوییم وجود مشکک است. اما همین وجود دارای یک “بود” است یعنی از منظر “نومن”. از منظر “بود” وجود جنس است در برابر ماهیت که فصل است. یعنی وجود آنگاه که در برابر ماهیت قرار می گیرد و “بود” آن آشکار می شود جنس است و متواطی است.
بحث “بود” و “نمود” در اینجا استعاره ای از بحث کانت است و گرنه “بود” از حوزه شناخت خارج است.
برای فهم بهتر بحث “بود” در برابر “نمود” به هایدگر ارجاع می دهم. در واقع گزاره دازاین در جهان است را در حالت کلی ببینید. اگر وجود و ماهیت “قابل جدا شدن از یکدیگر” می بودند، آنگاه وجود صرفا متواطی می بود، اما در جهانی که ما در آن هستیم وجود و ماهیت همواره با هم هستند و تقدمی بر یکدیگر ندارند و لذا وجود در تجلی خود در جهان مشکک است. در واقع تعریف جنس و فصل در اینجا ذهنی است و در عرصه خارج عملا بی معنا است.